آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

آویسا نفس مامان

اولین صدای قلبت

امروز بعد از سرکارم رفتم پیش دکتر ترابی و صدای قلبت رو شنیدم. قلبت خیلی تند تند میزد . الهی مامان فدای تند تند زدن قلبت بشششششششششششششششه از ته دلم دعا کردم هیچ وقت قلب کوچیکت نشکنه و نگیرهو همیشه شاد شاد باشه.دکتر ازم پرسید نی نی توی دلم چیه گفتم دختره تعجب کرد گفت صداش شبیه صدای قلب پسر بچه هاست و گفت پس دختر ت خیلی شیطونه . تو قراره وقتی بزرگ شدی بهترین دوست مامان بشی. دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم  
28 مرداد 1392

تعیین جنسیت

امروز اولین روز از هفته 18 بود و 13 مرداد .من بعد از سر کار ساعت 2.5 رفتم آدرس سونوگرافی غربالگری که دکتر بهم گفته بود رو پیدا کنم تا ساعت 4.5  تو خیابونهای چهار راه الاف بودم با نهایت خستگی و ضعف راه میرفتم از این سونو به اون سونو هیچ جا باز نبود خیلی حالم بد شده بود تا اینکه ساعت 5.5 سونوگرافی امیر فتاح باز شد و من سونوگرافی رو انجام دادم اصلا خبر نداشتم ممکنه هتو این سونو جنسیت نی نیمو بفهمم.نشسته بودم تا جواب آزمایش رو بهم بدن اومدم تو راه پله ها داشتم با عجله میخوندم که سالم هستی یکدفعه دیدم نوشته جنس جنین شما دختر است کلی غافلگیر شدم عسل مامان دوست منه دختر طلامه ................خدایااااااااااااشکرت کمکم کن تا خوب تربیتش کنم . ...
13 مرداد 1392

نذرم به محک

امروز 15 مرداد بود و من رفتم دفتر مرکزی کارگزاری تا با مدیرمون راجع به مرخصی زایمان صحبت کنم . نذر کردم انشاله جور بشه و من یه مقدار ثابت از حقوقم رو تقدیم کنم به کوچولوهای محک. من این مطلبو بعد از دنیا اومدن دخترم نوشتم ولی................... دختر کوچولوی من دقیقا تو رو ز محک دنیا اومد و من همه نذر هامو ادا کردم . میخوام به دختر کوچولوم یاد بدم که همیشه یه درصدی از پولهاشو حتی یک درصد به بچه های محک هدیه کنه . بابا کامران هم سالم بودنت رو دعای کوچولوهای محک میدونه.اینم عکسش:  
12 مرداد 1392

اولین شب قدر با نی نی توی شکمم

امشب شب 21 رمضان بود . و من تصمیم گرفتم هر طور شده برم احیا.کمر و پهلوم خیلی درد میکرد ولی باید میرفتم . با مادر جون و خاله زهرا رفتیم هیئت . دستم رو روی شکمم گذاشته بودم و دعای جوشن کبیر و سوره های یس و دخان رو با نی نیم خوندم کلی هم استغفار کردم امیدوارم خدا به خاطر این نی نی پاک صدای استغفارهامو شنیده باشه . راستی شب تو هیئت عطسه کردم و تو حسابی تکون خوردی نفس مامان نکنه ترسوندمت مثل یه قلب سمت راست شکمم میکوبیدی. با خاله زهرا کلی خندیدیم. ایشاله سالیان سال شبهای قدر زنده و سالم باشی و بتونی خدا رو بیشتر از همیشه حس کنی .دوووووووووووووووستت دارم.تو نفس منی
7 مرداد 1392
1